خاطرات عید
به نام خدای بی همتا
سلام نو در سال نو به همه بازدید کننده های وبلاگمون
امیدوارم خیلی بهتون خوش گذشته باشه
به ما که خیلی خوش گذشت با وجود این دوگل... یه مسافرت 42 روزه به جایی که وطن مادری نیکی و نیکای عزیزم بود
حسابی هم سرمون شلوغ شده بود اصلا قابل مقایسه با سال های پیش نبود
خیلی وابسته خوبی های اطرافیان شده بودیم آخه اونجا یه فرقی که با تهران برامون داشت جو خیلی کمدی تر و خنده دار تر بود مخصوصا با کارای که دایی صابر می کرد که همه بخندن... علی رضا هم که به نوعی به دایی صابر رفته مخصوصا با اون زبون شیرینش که میخواست بگه حاج خانم میگفت خاش آنوم.............
ههههههه
خیلی خندیدیم
خیـــــــــــــــــــــــــــلی
انقد خاطرات خوب دارم که نمیرسم همه رو بگم وسطای عید هم بابا جون و مامان جون و عمه مهسا جون بهمون ملحق شدن....
خیلی خوب شد که اومدن .. خیـــــــــــــلی
اواخر عید هم خاله جون اینا اومدن که با اونا هم حسابی خوش گذشت بهمون.
13 بدر و که نگوووووووووووو وای... چقــــــــــــــــــــــــــــــدر خندیدیم...
حالا اینارو ول کنید اومدم عسک این فینگیلی ها رو بذارم ببینید چقدر عوض شدن
موقع برگشت هم رفتیم زنجان خونه خاله فرزانه
خیلی خسته بودیم منو بابایی داشتیم فکر میکردیم که چی کار کنیم شما شب بیدار نشین واقعا خسته بودیم که خاله اومد گفت اجازه میدین نیکی و نیکا شب پیش ما بخوابن؟ واییییییییییییی
خاله لطف بزرگی در حقمون کرد هیچ وقت یادمون نمیره.
همه تونو دوست دارم که ارزش قائل میشید و میاید به وبلاگمون سر میزنید خوشحال تر میشیم وقتی نظر میدین!!