عید 92 و خاطرات خوب و بد
بنام خدای مهربون و دوست داشتنی که بهار رو آفرید برای تازگی...
سلام
از دوستای عزیزم که سر میزنن به وبلاگمون نهایت تشکر رو دارم و یک عذر خواهی بابت کد گذاری 2 تا پست آخر.... آخه اونا رو واسه بابایی نیکی و نیکا نوشتم...که داشته باشیم...
ولی قول میدم زیاد پست کد دار نذارم و یا اینکه وبلاگ جدا گانه واسه خاطرت خودم باز کنم چون میدونم که پست های کد دار حرص آدمو در میارن. بـــــــــــــــــــــــــِبــــــــــــــــــــَخشـــــــــــــــــــــــــــید
اما عید امسال
.
.
قشنگ... هیجان انگیز... با خاطراتی به یاد ماندنی
از روز اول تا روز 6 ام تهران بودیم... دائی نیکی و نیکا و محمد طه اومده بودن خونمون و خوشحالمون کردن و با هم کمی گشت و گذار داشتیم... اما مشکلی که بود سرماخوردگی محمد طه بود. طفلی خیلی اذیت شد... روز 6 ام نیکا هم سرماخورد...مامانی هم همچنین... و نیکا رو بردیم دکتر... تا 13 ام آنتی بیوتیک میخورد مرتب.... سرماخوردگی بد مصب خیلی سمج بود و از جون آدم بیرون نمیرفت و نرفته هنوز...
روز 6 ام یهو تصمیم گرفتیم بریم ارومیه با دائی اینا و شب ساعت 8 راه افتادم از بخت بد ما... مامان نیکا هم حالش بد شد... استخون درد و تب ولرز و گلو درد...هزار جور درد و حالت بد.... یه بد شانسی دیگه هم نخوابیدن نیکی بود.... این بچه مگه میخوابید....! ای خداااااااااااااا
خیلی نمیخوام وارد جزئیات بشم و 7 ام کار من کشیده شد به دکتر... و از اونجایی که علائم آنفولانزا رو داشتم متاسفانه آنتی بیوتیک تجویز نشد واقعا میتونم بگم یکی از وحشتناک ترین سر ماخوردگی های عمرم بود شاید بهتره بگم بدترین سرماخوردگی... چرا که من هیچ وقت واسه سرماخوردگی معمولی دکتر نمیرم و با مصرف مایعات سعی میکنم اونو از بدنم دفع کنم اما دیگه این خیلی منو از پا انداخت که 2 بار رفتم دکتر و کماکان با پنیسیلیل و ... هنووووووووووووووووووووز خوب نشدم بین این مریضی هم که دست و پا گیر منو نیکی و نیکا بود... کمی هم بی احتیاطی از طرف من و بابایی باعث شد یه اتفاق بدتر بیافته که من خودمو نبخشم...
اونم این که من بعلت خواب آلودگی بیش از حد از مصرف داروها کمی کم توجهی کردم به دخترام البته بگم که دست خودم نبود حالم خیلی بد بود... و تو همین گیر و دار نفهمیدیم چی شد که نیکا گریه و جیغ و داد و بیداد... بدو بدو... خودمونو رسوندیم... دیدیم بعَـــــــــــــــــــــــــــــــله... متاسفانه افتاده و استخون ترقوِِّه اش شکسته... خیلی بد شد...
حالم بد جور گرفت....
مریضی تو مریضی... خلاصه این مسافرت خیلی بهمون نچسبید... و دست از پا درازتر برگشتیم تهران
راستی یه اتفاق خیلی خوب هم افتاد که نامردیه اگه ازش چیزی نگم... دوست عزیزمممممممم، رفیق دوران کودکیم.... هانیه جوووووووون مامان شد...
هووووووووووووورا یه دختر خوشگل و ماه و مامانی بدنیا اورد البته یک ماه زودتر از موعد مقرر و میخوام از همینجا بهش تبریک بگم... حلما خانوم گل خوش اومدی بدنیای آدما
میبوسمتون خدا نگهدار...
ادامه مطلب! یادت نره
کاخ نیاوران 3 ام عید دیوانم کرده بودن این وروجکا
نیکی خانوم علف خوار! روز 13 بدر
نیکا خانوم زبون دراز بی حوصله روز 13بدر
اینم از شکوفه خوشگل باغ خاله اینا
دختر خاله جوون (که تو عید خیلی زحمت نیکی نیکا رو کشید) و علیرضا جون