سفرنامه عشق آباد
بنام خدا و سلام...
امروز نیکی و نیکای من 18 ماه و 5 روزشونه که هنوز واکسن 18 ماهگی رو نزدیم! چرا که امروز از مسافرت رسیدیم!
امروز روز پدر... هست! هوووووووووراااااااااا
بابایی روزت مبارک! 2مین روز پدر رو واسه بابایی جشن گرفتیم! بابایی ایشا... 100مین روز پدر رو هم در کنار هم باشیم!
خیلی توضیح نمیده مامانی... این پست رو میخواییم خلوط از نوشته و پر از عکس کنیم
حتما حتما حتما ادامه مطلب رو ببینید! خیلی خیلی عکس داریم!
این عکس رو از پنجره حال که رو به حیاط هست گرفتم! اینجا خانه ی جدید ماست
همه این عکسارو تو حیاط و باغچه ی خونه جدیدمون گرفتیم! خوشگله نه؟
اینم گل یکی از گلدونای خونه بابا بزرگِ...
__________________________________________________________________________
از اینجا به بعد هر چی عکس میبینید مربوط میشه به سفر عشق آباد!
این گل ها رو یکی از فروشنده ها که عاشق دوقلوهای ما شده بود داد! به دخترای گلم...
این خانوم مهربون که فروشنده میوه و سبزیجات بود تو بازار روسکی، ازش عکس گرفتیم که همیشه به یادش باشیم... دوتا سیب خوشمزه قرمز به دخترای من داد که خیلی با ولع میخوردن!
اینم یه جفت دوقلو این دوتا پسرا و دوستاشون تا دخترای ما رو دیدن خندیدن! وقتی جلوتر رفتیم دیدیم که این دوتا دوقلو هستن و با هم دوست دشدیم و تصمیم گرفتیم عکس بگیریم!
اینجا هم دخترام ژست میگرفتن و ما عکس! البته یک آقایی هم اومد ارشون عکس گرفت!
اینم شهربازی فروشگاه ایمپاش
اینم نمایی از شهر عشق آباد(میدان بِش اَیاخ)
در ادامه بایستی بگم که ما از 28 اردیبهشت حرکت کردیم به سمت مشهد و 2 روز اونجا بودیم و بماند که زیارت خیلی قسمتمون نشد به واسطه این وروجکا... روز 3 و 4 هم عشق آباد رفتیم(پایتخت ترکمنستان) و روز 5 یک زیارت کوته داشتیم تو حرم امام رضا... و برگشتیم!