نیـــکی و نیــــکا نیـــکی و نیــــکا ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

نیکــــــــی و نیکــــــــــــــا ،میوه های بهشتی زندگی ما

مادر عزیزم(روزت مبارک)

بنام خدا و سلام امروز با تاخیر 1روزه اومدم بگم که دیروز اولین روز مادری بود که بعنوان یک مادر تبریک شنیدم دیروز روز من بود   ولی انقد درگیر بودم که نتونستم به آنا جوون زنگ بزنم تبریک بگم  و شب ساعت 11 زنگ زدم مامان جون(مامان بابایی)هم خیلی با اشتیاق صبح امد بالا دیدیم که کادویی تو دستشه و این ساعت موزیکال رو برام هدیه داد و من خجالت کشیدم و شرمنده شدم که دیروز هدیه ای که میخواستم براش بخرم رو نتونستم پیدا کنم و بهش هدیه بدم اما قول دادم یه روز مادر مختص ایشون و انا جوون بگیریم تو این هفته با هدیه ای که از قبل برای تهیه اش فکر کردم روز مادر مبارک. ...
24 ارديبهشت 1391

اعتراف

به نام خدای مهربون و با گذشت سلام   این بار تصمیم گرفتم بیام اعتراف کنم . . . که اوایل بارداری فکر میکردم خیلی بچه ام و خیلی زود بود برام مادر بشم اما الان اومدم بگم که دنیای الانم با قبل از تولد دخترام اگه نگم 180 درجه حتما 90 درجه فرق کرده اومدم اعتراف کنم که من، مادر نیکی و نیکا اشتباه فکر میکردم امدم بگم که اصلا برام زود نبوده و کاش زودتر از این ها میشد معنی مادر بودن رو بچشم امدم اعتراف کنم که وقتی به خلقتتون فکر میکنم مغزم از کار میافته امدم اعتراف کنم که وقتی بهم می خندید روحم تازه میشه امدم اعتراف کنم وقتی به ریزترین چیزهای بدنتون نگاه میکنم گیج میشم و چشمام...
12 ارديبهشت 1391

اولین قطرات آهن و اولین غذای عمرتون

بسم الله الرحمن الرحیم سلام به دخترای ماه خودم         هر کاری کردم دلم نیومد نیام ننویسم... امروز شما اولین قطره آهن رو خوردید و از امروز میخوام اولین غذا رو براتون درست کنم دیروز صبح با بابایی و شما دو گل رفتیم مطب خانم دکتر میر عمادی که قبلا وقت گرفته بودیم  بعد از معاینه دور سر و قدر و وزنتونو گرفت و خیلی روحیه گرفتیم از رشد خوبتون (الحمدالله و خدا رو 100 هزار مرتبه شکر) هر دو 6 کیلو و 400 بودید و قدتون هم 64سانتیمتر ایشون براتون قطره آهن تجویز کرد و اولین غذا رو گفت براتون درست کنم فرنی که با 1 لیوان آب و 1 قاشق شکر و 1 قاشق آرد ...
21 فروردين 1391

خاطرات عید

به نام خدای بی همتا سلام نو در سال نو به همه بازدید کننده های وبلاگمون  امیدوارم خیلی بهتون خوش گذشته باشه به ما که خیلی خوش گذشت با وجود این دوگل... یه مسافرت 42 روزه به جایی که وطن مادری نیکی و نیکای عزیزم بود حسابی هم سرمون شلوغ شده بود اصلا قابل مقایسه با سال های پیش نبود  خیلی وابسته خوبی های اطرافیان شده بودیم آخه اونجا یه فرقی که با تهران برامون داشت جو خیلی کمدی تر و خنده دار تر بود مخصوصا با کارای که دایی صابر می کرد که همه بخندن... علی رضا هم که به نوعی به دایی صابر رفته مخصوصا با اون زبون شیرینش که میخواست بگه حاج خانم میگفت خاش آنوم............. ههههههه خیلی خندیدیم خیـــــــــــــــــــ...
20 فروردين 1391