روزهای پایانی بارداری مامی سمیرا
بسمه تعالی
سلام
پری روز عروسی عمه ندا بود . خیلی خوش گذشت بهمون همه تو عروسی بهم میگفتن قلقلی شدی......
یادش بخیر...
بعضیا دست میکشیدن رو نی نی هام و میگفتن چقدر مهربونن که تا عروسی عمه شون دووم اوردن و اجازه دادن که مراسم نصیب مامانیشون بشه...
منم خودمو خیلی خسته کرده بودم
کلا سر پا بودم یه جاهایی پام درد میکرد و کفشمو در میووردم و پا برهنه راه میرفتم...
شبم بعد عروسی رفتیم خونه عروس دوماد و اونجاهم خیلی خوش گذشت.
اما...........
رسیدیم خونه صبح ساعت 5 من علائم زایمانو داشتم و خدا رو شکر آنا خونمون بود و استرسم کم شد
بعد از این که مشکل حل شد گرفتم خوابیدم
ساعت 10.5 صبح بیدار شدم و مامان اومد بالا تا قضییه رو فهمید بهم گفت پاشو پاشو برو دکتر
من و مامان و آنا و مهسا و حامد پا شدیم رفتیم بیمارستان میلاد......
وای که چه قد بزرگ بود... هر چی راه میرفتم نمیرسیدم به اروژانسش
دیگه واقعا نمیتونم درست و حسابی راه برم
خلاصه رفتیم اورژانس و دکتر معاینه کرد و گفت اگه چیزایی که میگی درست باشه و خطر بچه ها رو تحدید کنه زایمانتو امروز انجام میدیم
حساب که کردیم وارد هفته 37 شده بودم یعنی 36 هفته و 2 روز
بعدش برام یه سونو نوشت و اومدم بیرون به بقیه گفتم ...... وای این راه رو دوباره باید برمیگشتم تا بخش سونو و رادیولوژی
دیگه نمیتونستم
خلاصه حامد و مهسا رفتن برام ویلچر بیارن اما نبود و تخت اوردن
منم دراز کشیدم روش و رفتیم سونو اما نیم ساعت دیگه یعنی 2.5 قرار بود سونو باز شه
منم که اصلا استرس نداشتم و به خدا توکل کرده بودم گرفتم خوابیدم
چه قد چسبید......
با صدای خانم سمیرا... بفرمائید اتاق 7 برای سونو بیدار شدم
میخواستم از تخت بیام پائین اما نمیتونستم
خلاصه با تخت رفتم داخل و دکتر سونو کرد و نتیجه رو گرفتیم رفتیم دوباره اورژانس
اونجا دکتر بهم گفت مشکلی نیست و شانس اوردی که آمینیون دور جنین ها بیشتر از حد نرماله والا همین الان بستری میشدی
برو خونه و این یه هفته رو استراحت کن........
آخ جون
مرسی که بهم مهلت دادین تا روند طبیعی طی بشه
بوس بوس مامانیا