نیـــکی و نیــــکا نیـــکی و نیــــکا ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

نیکــــــــی و نیکــــــــــــــا ،میوه های بهشتی زندگی ما

روزهای پایانی بارداری مامی سمیرا

1390/8/25 14:15
نویسنده : mami samira
2,392 بازدید
اشتراک گذاری

بسمه تعالی

سلام

 

پری روز عروسی عمه ندا بود . خیلی خوش گذشت بهمون همه تو عروسی بهم میگفتن قلقلی شدی......

یادش بخیر...

بعضیا دست میکشیدن رو نی نی هام و میگفتن چقدر مهربونن که تا عروسی عمه شون دووم اوردن و اجازه دادن که مراسم نصیب مامانیشون بشه...

منم خودمو خیلی خسته کرده بودم

کلا سر پا بودم یه جاهایی پام درد میکرد و کفشمو در میووردم و پا برهنه راه میرفتم...

شبم بعد عروسی رفتیم خونه عروس دوماد و اونجاهم خیلی خوش گذشت.

اما...........

رسیدیم خونه صبح ساعت 5 من علائم زایمانو داشتم و خدا رو شکر آنا خونمون بود و استرسم کم شد

بعد از این که مشکل حل شد گرفتم خوابیدم

ساعت 10.5 صبح بیدار شدم و مامان اومد بالا تا قضییه رو فهمید بهم گفت پاشو پاشو برو دکتر

من و مامان و آنا و مهسا و حامد پا شدیم رفتیم بیمارستان میلاد......

وای که چه قد بزرگ بود... هر چی راه میرفتم نمیرسیدم به اروژانسش

دیگه واقعا نمیتونم درست و حسابی راه برم

خلاصه رفتیم اورژانس و دکتر معاینه کرد و گفت اگه چیزایی که میگی درست باشه و خطر بچه ها رو تحدید کنه زایمانتو امروز انجام میدیم

حساب که کردیم وارد هفته 37 شده بودم یعنی 36 هفته و 2 روز

بعدش برام یه سونو نوشت و اومدم بیرون به بقیه گفتم ...... وای این راه رو دوباره باید برمیگشتم تا بخش سونو و رادیولوژی

دیگه نمیتونستم

خلاصه حامد و مهسا رفتن برام ویلچر بیارن اما نبود و تخت اوردن

منم دراز کشیدم روش و رفتیم سونو اما نیم ساعت دیگه یعنی 2.5 قرار بود سونو باز شه

منم که اصلا استرس نداشتم و به خدا توکل کرده بودم گرفتم خوابیدم

چه قد چسبید......

با صدای خانم سمیرا... بفرمائید اتاق 7 برای سونو بیدار شدم

میخواستم از تخت بیام پائین اما نمیتونستم

خلاصه با تخت رفتم داخل و دکتر سونو کرد و نتیجه رو گرفتیم رفتیم دوباره اورژانس

اونجا دکتر بهم گفت مشکلی نیست و شانس اوردی که آمینیون دور جنین ها بیشتر از حد نرماله والا همین الان بستری میشدی

برو خونه و این یه هفته رو استراحت کن........

آخ جون

مرسی که بهم مهلت دادین تا روند طبیعی طی بشه

بوس بوس مامانیا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

جوجه نارنجی ما
25 آبان 90 15:42
آخیییییییییییییییییییییی یاد دوران شیرین بارداری خودم افتادم اصلا باورم نمیشه 5 ماه گذشت.عزیزم به خدا توکل کن ایشالا سر وقتش نینی های خوشملتون میاد .بوسسسسسسسس .راستس من عکس سیسمونی میخواممممممممممممم
مامان حنا و دینا
25 آبان 90 19:42
خدا رو شکر به خیر گذشت من که هذشب خواب میبینم دارم میرم بیمارستان خدا کنه نی نی های منم مثل تو صبر داشته باشن
نسرین
28 آبان 90 16:01
سمیرا جون انشالله که نی نی هات سالم و به راحتی بیان تو بغلت
در آرزوي دو قلوووووووو
30 آبان 90 13:23
خوش به حالت گلممممممممممم به نظر من تو خوشبخت ترين مامان رو زميني هر وقت كه اون فرشته ها رو تو وجودت حس كردي برا منم دعا كن خيلي وقته منتظرمممممم خيلي سختي كشيدممممممم شما طبيعي دو قلو باردار شدين ؟؟؟؟؟؟
مامان نیاز
30 آبان 90 14:06
سلام انشاءالله به سلامتی و به راحتی دخملکهاتو تو بغلت بگیری منتظرم تا با نینی هامون بیایی