از همه خاله ها ممنونیم که میان بهمون اینجا سر میزنن...
سلام
،
سلام
و
سلام
از طرف سه تایی مون
امروز اومدم از طرف خودم و نیکی و نیکا ی عسلی از همتون تشکر کنم، خیلی ممنون...
که مارو دوست دارین
مون دادین
امروز نیکی جون و دیروز نیکا جون ، خیلی بیتابی میکردن و تصمیم گرفتم که یه فکری به حالشون بکنم
اولین راهی که به ذهنم رسید این بود که هر دو رو کنار هم بخوابونم
قبلا هر کدوم توی گهواره مجزا میخوابیدن...
از وقتی که این کارو کردم دخترای گلم آروم گرفتن، نیکی و نیکای من تا قبل از این وقتی بغل مامانیشون میرفتن خوشحال میشدن... من نمیدونستم که کنار هم به آرامش میرسن... اما الان ایمان اوردم
من کم کم نگرانی های یک مادر رو دارم تجربه میکنم
دیروز که دخترارو برده بودیم مرکز بهداشت برای آزمایش غربالگری، وفتی که اون خانومه داشت از پاشنه پای نیکی خون میگرفت و دخملی گلم گریه میکرد...... من انقد حالم بد شد و سرم گیج رفت و ضعف بهم دست داد که داشتم میافتادم....
دخترای گلم امروز یه لحظه به این داشتم فکر میکردم که اگه مامانی خدای ناکرده زبونش لال بشه الهی بیافته بمیره ... دختراش چی میشن!!! چی میشه؟ دلم گرفت و از خدای مهربونمون خواستم که بهم یه فرصت بده تا دخترامو بزرگ کنم...
خدایا بحرمت این شبای عزیز ازت میخوام که سایه مامانامونو بالای سرمون حفظ کن
الهی آمین
این عکسو همین الان از دخترام گرفتم
ای جان ....
ببینید چقدر راحت کنار هم خوابیدن!!!!!!
فردا یعنی 13.9.90 سمیرایی 23 تا شمع فوت میکنه
هورااااااااااااا