نیـــکی و نیــــکا نیـــکی و نیــــکا ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

نیکــــــــی و نیکــــــــــــــا ،میوه های بهشتی زندگی ما

تغییرات اساسی 8ماهگی

بنام خداوند جان آفرین سلام و صد سلام یک عذر خواهی بدهکارم برای همه دوست جونایی که هر بار سرزدن به وبلاگ دخملی ها حوصله شون سر رفته بابت آپ نکردن خیلــــــــــــــــــــــــــی این دوتا برام وقت گذاشتن!!! وای وی وای... دارم دیوونه میشم از دست این دوتا... الان دقیقا 1 ماهه که نیکی خانم (از 7ماه و 17 روز)شروع به چاردستو پا رفتن کرده منظورم از چار دستو پا اینه که دخترای گلم پیش از اینها سینه خیز به جلو پیش میرفتن اما از این تاریخ رسما... با زانو شون به جلو حرکت کردن نیکا هم با یک هفته تاخیر خیلی خسته میشم و البته کلافه اما خوشحال از نتیجه کارشون تا باشه از این مکافات در ضمن دستتشونو میگی...
16 مرداد 1391

هفت ماهگی فرشته های نازنینمون

به نام خدای مهربون و دوست داشتنی سلام امروز دقیقا دخترای گلمون 7ماه و 6 روزشونه و کلی برا خودشون نازدونه شدن و ما هم کلی دوست داریم بخوریمشون . اگه بخوام همه اتفاقات بامزتونو اینجا بنویسم قشنگ باید یه 10 ساعتی بشینم پشت کامپیوتر... که اونم شدنی نیست چون ماشالا خیلی بغلی هستین و علاقه دارین دور و برتون شلوغ باشه. از طرفی هم شما رو 1 دقه به حال خودتون نمیشه گذاشت... لابد میپرسید چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بله ... خانوم خانوما من وقتی یه مسافرت 3 روزه بدون شما رفته بودم مامان جون میگفت چه کارها کردین... خیلی جدی نگرفتم حرفشو. ولی دقیقا 2 روز بعد همین بلا رو سرم اوردید مامان  جون میگفت یهو میدید...
4 تير 1391

مادر عزیزم(روزت مبارک)

بنام خدا و سلام امروز با تاخیر 1روزه اومدم بگم که دیروز اولین روز مادری بود که بعنوان یک مادر تبریک شنیدم دیروز روز من بود   ولی انقد درگیر بودم که نتونستم به آنا جوون زنگ بزنم تبریک بگم  و شب ساعت 11 زنگ زدم مامان جون(مامان بابایی)هم خیلی با اشتیاق صبح امد بالا دیدیم که کادویی تو دستشه و این ساعت موزیکال رو برام هدیه داد و من خجالت کشیدم و شرمنده شدم که دیروز هدیه ای که میخواستم براش بخرم رو نتونستم پیدا کنم و بهش هدیه بدم اما قول دادم یه روز مادر مختص ایشون و انا جوون بگیریم تو این هفته با هدیه ای که از قبل برای تهیه اش فکر کردم روز مادر مبارک. ...
24 ارديبهشت 1391

اعتراف

به نام خدای مهربون و با گذشت سلام   این بار تصمیم گرفتم بیام اعتراف کنم . . . که اوایل بارداری فکر میکردم خیلی بچه ام و خیلی زود بود برام مادر بشم اما الان اومدم بگم که دنیای الانم با قبل از تولد دخترام اگه نگم 180 درجه حتما 90 درجه فرق کرده اومدم اعتراف کنم که من، مادر نیکی و نیکا اشتباه فکر میکردم امدم بگم که اصلا برام زود نبوده و کاش زودتر از این ها میشد معنی مادر بودن رو بچشم امدم اعتراف کنم که وقتی به خلقتتون فکر میکنم مغزم از کار میافته امدم اعتراف کنم که وقتی بهم می خندید روحم تازه میشه امدم اعتراف کنم وقتی به ریزترین چیزهای بدنتون نگاه میکنم گیج میشم و چشمام...
12 ارديبهشت 1391

اولین قطرات آهن و اولین غذای عمرتون

بسم الله الرحمن الرحیم سلام به دخترای ماه خودم         هر کاری کردم دلم نیومد نیام ننویسم... امروز شما اولین قطره آهن رو خوردید و از امروز میخوام اولین غذا رو براتون درست کنم دیروز صبح با بابایی و شما دو گل رفتیم مطب خانم دکتر میر عمادی که قبلا وقت گرفته بودیم  بعد از معاینه دور سر و قدر و وزنتونو گرفت و خیلی روحیه گرفتیم از رشد خوبتون (الحمدالله و خدا رو 100 هزار مرتبه شکر) هر دو 6 کیلو و 400 بودید و قدتون هم 64سانتیمتر ایشون براتون قطره آهن تجویز کرد و اولین غذا رو گفت براتون درست کنم فرنی که با 1 لیوان آب و 1 قاشق شکر و 1 قاشق آرد ...
21 فروردين 1391

خاطرات عید

به نام خدای بی همتا سلام نو در سال نو به همه بازدید کننده های وبلاگمون  امیدوارم خیلی بهتون خوش گذشته باشه به ما که خیلی خوش گذشت با وجود این دوگل... یه مسافرت 42 روزه به جایی که وطن مادری نیکی و نیکای عزیزم بود حسابی هم سرمون شلوغ شده بود اصلا قابل مقایسه با سال های پیش نبود  خیلی وابسته خوبی های اطرافیان شده بودیم آخه اونجا یه فرقی که با تهران برامون داشت جو خیلی کمدی تر و خنده دار تر بود مخصوصا با کارای که دایی صابر می کرد که همه بخندن... علی رضا هم که به نوعی به دایی صابر رفته مخصوصا با اون زبون شیرینش که میخواست بگه حاج خانم میگفت خاش آنوم............. ههههههه خیلی خندیدیم خیـــــــــــــــــــ...
20 فروردين 1391

خدااااااااااا میدونه چقد ناز شدین

به نام خدای مهربونی که روز بروز محبت دخترامو بیشتر میاره تو دلم انقد دوستتون دارممممممممممممممممم که حد نداره میدونید دخترای خوشول موشول خود خودم!! میخوام بخورمتون الان دیگه چن وقتی هست که میچرخید از ابتدای 3ماهگی احساساتتونو بروز میدید(مخصوصا نیکا) یه ذره تن صدا بره بالا لب پائینی رو برمیگردونید و شروع میکنید به گریه کردن انقد.................................. میخوامتون که حد نداره در ضمن خاله فرزانه امروز اومده پیشتون همش میگه نیکی و نیکا فکرمو در گیر کردن بخودشون انقد که دوسشون دارم...   دخترای عزیزم شما 8 اسفند صاحب یه پسر دایی دیگه ای شدید به اسم محمد طاها الهی عمه جونش قربونش بره انقد ج...
27 اسفند 1390